باور کن این شهر جای زندگی نیست
تا ناخدایان اند ، جای بندگی نیست
این تیره دلها از شقایق سر بریدند
اینها برای آخرت ذلت خریدند
دین دارهای شهرمان در خواب رفتند
اهل نماز و عشق بازی ، آب رفتند
چشمِ کسی از ترس داور ، غرقِ نم نیست
بی دین و دنیا پیشگان در شهر کم نیست
دیوارهای شهرمان را غم گرفته
سجاده ها در خانه هامان نم گرفته
دیگر کسی دلتنگ عصر جمعه ها نیست
دیگر کسی در فکر و یاد جبهه ها نیست
یک روز اینجا عرصه ی حکم و قصاص است
دنیا پر از شمر و یزید و عمر و عاص است
من منتظر تا فصل هم عهدی بیاید
با ذوالفقار حیدری ، مهـــ♥ــدی بیاید
نظرات شما عزیزان: